از کوزه همان برون تراود که در اوست

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

وبلاگ وقتی خوبه که راحت باشی برای نوشتن اونجا وقتی یکی آرامشت رو خراب میکنه و دیگه دستت نره به نوشتن بهتره ببندی بری. ما رفتیم. همین از کوزه همان برون تراود که در اوست...
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 1:33

ولی بالاخره که یه روز از زیر بار قرض و مشکلات مالی درمیای؛ خودت و خانواده ت از شر بی پولی و کم پولی راحت میشید انشالله؛ اون روز؟ همون روز دقیقا؟ وقتی که دیگه مشکلی نداری اگه یاد من نیفتادی و دلت منو نخواست و دلت تنگ نشد؟ هر چی میخوای بگو. حالا وایسا نگاه کن.  و در ضمن اون روز هی میگی مهسای دیوونه ی من... کجایی؟ اینقدر دلت تنگ بشه برام که اصلا حتی شاید بغضت هم بگیره از اینکه من احتمالا تنها دختری بودم که تا ته دنیام و بیشتر از توانم جون میدادم واست که خوشحالت کنم فقط و پیشت باشم.  اصلا مهرداد میدونی؟ خیال که کنتور نداره. بذار خیال کنم اون روز تو به این فکر هم بیفتی که اگه با مهسا ازدواج کرده بودم زندگیم چطوری میشد؟  مهرداد :(  دوست دختر نگرفته باش توروخدا :( نگا من چقد دوستت دارم :(    از کوزه همان برون تراود که در اوست...ادامه مطلب
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 5:55

این روزا مثل قبلا تمام تلاشم اینه از تک تک لحظه هایی که زنده ام و فرصت زندگی کردن دارم استفاده کنم. سعی میکنم از چیزای مسخره ناراحت و عصبی نشم. سعی میکنم حتی خیلی از انتقاد های مزخرفی که بهم میشه رو توجه نکنم و تحمل کنم که دوست صمیمی م یه مدته با اخلاقش دیوانه میکنه آدم رو. سعی میکنم درسم رو خوب انجام بدم و کار کنم چون میان ترم دارم و پایان ترم هم نزدیکه. این روزا تمام فکرم اینه که بابک با کسی رابطه نداره و همش بازیه که من ول کنم. نمیخوام حتی یه ذره فکر دیگه ای کنم و میخوام با فکر مثبت و انرژی اونو برگردونم یا نمیدونم هرچی که دلخواه من باشه. ایمان داشتم به قدرت تمرکز و فکرم و رسیدن به خواسته ام همیشه. و این یکی دو روز اخیر خیلی بیشتر خودشو نشون میده. هر آدمی که دلم میخواد ببینم رو یهو و اتفاقی می بینم. با انرژی فرستادن! هر اتفاقی میخوام بیفته میفته چه توی دانشگاه چه بیرون. خیلی از دلخواه هام اتفاق میفته و من میخوام که لذت ببرم از همه چیز. خوابگاه بودن خیلی اعصابم رو آروم میکنه. و اصلا دلتنگ خونه و شهرم نیستم. اینجا دارم یاد می گیرم بزرگ شدن رو. یاد می گیرم کنترل احساسات و هیجانات منفی از کوزه همان برون تراود که در اوست...ادامه مطلب
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 5:55

دقیقا میتونم بگم همه به درک

حوصله هیچکس رو ندارم

مخصوصا شعله

اصلا هیچکس

فقط کاش تو بودی

میخوام با تو زندگی کنم

لطفا همه چیز معجزه بشه و با کسی نباشی

لعنتی من جز تو هیچی نمیخوام واقعا

از کوزه همان برون تراود که در اوست...
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 5:54

میدونی دق چیه؟

دارم دق میکنم از دوریت و فکر کردن به اینکه زبونم لال کسی دیگه ای.. نه نه خدا نکنه...

تو رو قرآن فقط مال من باش... مال من شو. شوهر من شو. شوهر قانونی من شو... نذار دق کنم... بخدا حیفه... 

از کوزه همان برون تراود که در اوست...
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 5:54

میتونم به دستبندی که توی دستمه نگاه کنم و احساس خوبی پیدا کنم! دیروز کلا با شعله بودم. صبح حمیدی جان نیومد و اول قرار شد با فاطمه و بیتا و احتمالا دنیا بریم لاهیجان. ولی هماهنگ نشد و نرفتیم. فاطمه پشت قاب گوشیم یه گرافیک خیلی باحال کشید! میدونم این لفظ اشتباهه ولی چیز دیگه ای پیدا نکردم! ولی متاسفانه قبل از اینکه بهش روغن جلا یا فیکساتیو بزنم توی جیب پالتوم یکم پخش شد رنگش:(  با شعله رفتیم بیرون. دقایق زیادی نشستیم سر مصلی و حرف زدیم. خاطره بازی از همدان و کرمان. یه حرفایی شد که دوتایی بریم همدان باهم... و بعدش یک روز سنه... پول داریم... ترس داریم! بعد رفتیم طرف مدرسه هنرستان شعله. رفتیم و کلاساشونو بهم نشون داد. احساس خوبی بود. احساس یه مدرسه داشت. حیف که دوران مدرسه ام خیلی اذیت شدم.. وگرنه مدرسه خوبه!  بعد از اونجا رفتیم پارک. همون پارکی که اسمشو نیار! عکسای دوتاییمون خیلی خوب شدن. دوستشون دارم:) و بعد هم طی یک حرکت رفتیم شکایت اون مردک دیوث رو کردیم به گشت پارک:| برگشتیم طرف ایستگاه سرویس. سلف ناهار داشتیم. با راننده یکی از سرویس ها اندکی حرف زدیم و من زبون بازی کردم :| توی مسیر کل از کوزه همان برون تراود که در اوست...ادامه مطلب
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 33 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 9:24

امروز من میتونست جور دیگه ای باشه.  مثلا صبح تازه می رسیدم سنندج. تاکسی می گرفتم و می رفتم در خونش. شاید کمی کنارش می خوابیدم. حرف می زدیم. حرف می زدیم.. و حرف می زدیم... غذا درست می کردیم باهم.. شاید گیتار... کتاب... شعر... و عصر... دقیقا همین ساعت... 5 و نیم غروب... ترمینال بودیم...  ولی این جوری بود: با صدای باز شدن در اتاق توسط عموم بیدار شدم. زن عموم صدام کرد و به سختی بیدار شدم. صبحانه مختصر... نون پنیر و شیر داغ... آماده شدیم و راه افتادیم که ناهار خونه ویلایی پویان باشیم. و به به  به آفتاب که یک ماه بود داغ دیدنش رو به دلمون گذاشته بود! صندلی گذاشتیم با زن عموم توی حیاط... توی آفتاب! جانمون گرم شد! زن عمو دلش موسیقی خواست. و چه بهتر از نوای تار استاد آیدین؟ کمی دلتنگش شدم... ناهار و آلبالو پلو با سالاد روی سفره گیلانی حصیری که با ساقه برنج درست شده بود. کنار زن و مردی که حقیقتا برای من مادرند و پدر... با مهر بی دریغ... خوابیدن روی زمین و پتو و بخاری! با 1دای رادیوی عمو بیدار شدم. چای و میوه! پرتقال و انار سرخ... خاطره بازی های عمو بهرام... خاطرات سربازی و مار گرفتن! و غروب و را از کوزه همان برون تراود که در اوست...ادامه مطلب
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 22 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 9:24

مثلا از دست خودت عصبی باشی که چرا با دوست پسر مجازیت بعد از اینکه رفتی مهردادت رو دیدی و بوسیدی و بغلش کردی، بازم دیشب حرف زدی؟ و انگار که توضیح بدهکاری توضیح دادی خودت رو.    مثلا از دست خودت عصبی باشی که چرا صبح یکم تنبلی کردی و به کلاست نرسیدی؟ هر چند که تقصیر رو مستقیما میندازی گردن فاطمه و چراغ روشن کردنش سر 7 صبح و کاملا حق داری.    مثلا صمیمی ترین دوستت با دو سه تا از دخترای دیگه پشت بوفه باشن و ازت عکس پاییزی خوب بگیرن و بگی ممنون که اتفاق بد امروز به در شد و حتما امروز روز خوبی خواهی داشت. و هی انرژی مثبت بفرستی برای خودت.    بعد عصبی بشی یکم که چرا دوستت عکاسی کردن از کلاس ها رو تموم نمی کنه؟ و تو گرسنه ت باشه.    و سر ناهار شوک مسخره از حرف کسی که فکر میکردی دوستته که دیگه با من اینجوری حرف نزنید و تیکه نندازید! و اضافه کنه مخصوصا تو! و تو فقط تعجب! و به حرف مهردادت فقط سکوت کنی و توضیح ندی چون حوصله توضیح دادن نداری و فکر میکنی مسخره ست. و فقط همه چیز رو کوفت کنه بهت.    و باز سعی کنی به خودت مسلط بشی و بگی عیب نداره. پیش میاد. و همون لحظه مصطفی رو با یه دختره جلوت ببینی! و از کوزه همان برون تراود که در اوست...ادامه مطلب
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 17 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 9:24

میخوام بعد از 10 روز بنویسم...  از دعوای قبلش نگم... از دو سه روز قبلش نگم که قرار بود برم و نرفته بودم و رفته بودم خونه عموم به جاش.. از اعترافات و حرف های مزخرف خودش نگم که شب قبلش چه خواسته بود از چشمم بندازه خودش رو... از شب و شامی بگم که نتم رو خاموش کرده بودم و روشن کردم و بلیط خریدم برای فردا عصرش... و نخوندم پی اماشو... و کما! اغما!  به ایمان زنگ زدم جواب نداد. به نیما... یک ساعت حرف... هی مهسا بیخیال شو... هی نیما باید برم که ببینم و تموم شه... سیگار کشیدن های نیما... باشه برو...  از اون ساعت تا 4 صبح حرف زدن با ایمان... مهسا بیخیال... ایمان میرم من... مهسا لباس گرم بردار. دوتا مانتو بردار... خوراکی... و مراقب خودت باش...  شب بیداری... یه خواب اجباری... خوابگاه... حموم... یه کوله با وسیله ولی بدون یادگاری...بدون هدف... با ترس...  بی خبر رفتم دانشگاه که با شعله خدافظی کنم... یه گوشه نشستیم ناهار بخوره. و کوفت شدن بهش با حرف های من...! نگام نمی کرد. دستمو ول کرده بود. رفتیم ایستگاه سرویس. نزدیک ترمینال یهو گفت همراهم میاد تا سوار اتوبوس شم... گریه گریه! نگران بودنش به وضوح معلوم از کوزه همان برون تراود که در اوست...ادامه مطلب
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 14 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 9:24

چیکار کنم که بمونی و مال من شی؟ 

از کوزه همان برون تراود که در اوست...
ما را در سایت از کوزه همان برون تراود که در اوست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-1dokhtaram27a بازدید : 18 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 9:24